قدرت انتقال: نظریه ای در عکاسی منظره

چه چیزی یک عکس منظره عالی را می سازد؟ بعضی ها یک تصویر را برای مهارت تکنیکی عکاس یا پایبندی به برخی قوانین خاص تحسین می کنند. ممکن است کل صحنه به درستی و به طور شارپ در فوکوس قرار داشته باشد. ممکن است به خوبی نوردهی شده باشد، و محدوده دینامیکی گسترده ای را ارائه دهد. برخی دوست دارند خطوط هدایتگر یا قانون یک سوم را ببینند. یکی از ویژگی های مشترک بسیاری از عکس های منظره جذاب، مفهوم انتقال بصری است. در این مقاله می آموزید که چطور به صورت عملی از این مفهوم و نکات آن برای بهبود عکاسی منظره خود استفاده کنید.

من سالها این موضوع که چه چیزی باعث ایجاد یک عکس منظره عالی می شود را بررسی کرده ام (و هنوز هم در حال بررسی و کاوش هستم). اخیرا، متوجه شده ام مفهوم گسترده ای وجود دارد که بسیاری از این جنبه های عکس های منظره عالی را در بر می گیرد.

یکی از ویژگی های مشترک بسیاری از عکس های منظره جذاب، مفهوم انتقال بصری است.

مانند هر چیز دیگری در هنر، تنها یک رویکرد مطلق برای عکاسی منظره عالی وجود ندارد. نظریه ها یا تکنیک ها هیچ کدام نباید بیش از حد تجویزی باشند، و شیوه ابراز ما را محدود کنند. اما من می خواهم در اینجا مفهوم انتقال (transition) – در اشکال مختلف آن – و این که دفعه بعد که در محل عکاسی یا در حال ویرایش بودید چطور می توانید به صورت عملی از این نظریه استفاده کنید را بررسی کنم.

۱

انتقال از بزرگ به کوچک

چند بار تا کنون شنیده اید که «عکاسی داستان پردازی است؟» در عکاسی منظره ما اغلب المان هایی را در پیش زمینه جای می دهیم یا صحنه را برای ارجاع به محیط اطراف ترکیب بندی می کنیم. چرا؟ این کار برای غنی کردن صحنه ای است که به وسیله آن با مخاطبان خود ارتباط برقرار می کنیم.

اگر ما دوربین هایمان را مستقیما رو به سمت یک آبشار بزرگ یا یک غروب آفتاب پررنگ بگیریم عالی است، اما این فقط یک عکس فوری زیباست. نگاه کردن به آن خوب است، اما به ندرت توجه ما را جلب می کند. برای انجام این کار، باید داستان غنی تری از صحنه بگوییم. اگرچه این کار تنها در یک کادر ثابت چالش برانگیز است، اما المان های اطراف – مانند سرخس های شاداب یا سنگ های ناهموار – می توانند صحنه را به معنای عمیق تری آغشته کنند.

این المان ها به جلب توجه کمک کرده، نگاه بیننده را در میان تصویر هدایت می کنند و از نزدیک (بزرگ) به دور (کوچک) انتقال می دهند.

اگر ما دوربین خود را به سمت سوژه اصلی گرفته و اجازه دهیم که ۸۰% از کادر را پر کند، نگاه بیننده مستقیما به سمت آن المان واحد و برجسته می پرد. با این حال اگر سوژه اصلی را در ۴۰-۳۰% بالای کادر قرار دهیم، و بخش عمده کادر را با پیش زمینه و زمینه میانی پر کنیم، بیننده اول المان های نزدیک تر را پردازش می کند (در ناحیه/منطقه غالب). این درک غنی تری از صحنه به بینندگان می دهد، قبل از این که توجه آنها عمیق تر به سمت سوژه کلیدی مثل قله کوه، صخره دریایی یا آبشار در کادر معطوف شود.

فقط به این دلیل که ما سوژه برجسته ای برای عکاسی داریم، به این معنی نیست که باید در صحنه غالب باشد. از طرف دیگر، مراقب باشید که سوژه را خیلی کوچک هم نکنید که جلوه خود را از دست بدهد. وقت بگذارید و برجستگی مناطق خاص را در نظر بگیرید، و آنها را طوری کادربندی کنید که توجه بیننده را در میان صحنه هدایت کنند.

۲

انتقال از تاریک به روشن

مانند خطوط هدایتگر و قانون یک سوم، بسیاری از عکاسان منظره از وینیت و doge و burn استفاده می کنند. چرا؟ نگاه ما به سمت قسمت های روشن تر و درخشان تر کشیده می شود.

با تاریک کردن لبه های یک تصویر، نگاه ما ناخودآگاه به سمت قسمت های روشن تر در مرکز تصویر می رود. به جای استفاده از یک وینیت بیضی شکل استاندارد بر روی تصویر، محیط پیرامون صحنه خود را بررسی کنید. شاید شاخ و برگ روشنی در یک گوشه، یا بخش روشنی از آسمان در بالای کادر وجود داشته باشد. سپس، به دنبال تاریک کردن انتخابی این مناطق درخشان تر باشید تا به نگاه بیننده کمک کنید که در تصویر متمرکز بماند و در محیط پیرامون سرگردان نباشد. من اغلب پیش زمینه را با یک گرادینت تاریک می کنم، و به تدریج به سمت یک قله کوه یا آبشار روشن تر می روم.

به همین ترتیب، doge و burn به تقویت حس عمق در یک تصویر کمک می کنند، که در غیر این صورت می تواند دو بُعدی به نظر برسد. جهت طبیعی نور را در نظر بگیرید و به دنبال تقویت این انتقال از نور به سایه در پس پردازش باشید، و به نحوه افت نور شکل دهید. از آنجا که من اغلب در هنگام طلوع آفتاب از مناظر دریایی عکس می گیرم، آن طرف صخره ها که رو به سمت خورشید هستند را doge و آن طرف که پشت به نور صبحگاهی هستند را burn می کنم.

نکته کلیدی در اینجا ظرافت است. انتقال یا تغییر از تاریک به روشن لازم نیست از سیاه به سفید برود. افزایش نور در اطراف سوژه اصلی خود و کاهش آن در اطراف ویژگی های کم اهمیت تر را در نظر بگیرید – این یک روش عالی برای پنهان کردن بی نظمی و گیاهان حواس پرت کننده در صحنه های جنگلی است.

۳

انتقال از سرد به گرم

نور خورشید گرم است (هم از نظر درجه حرارت و هم تراز سفیدی)، در حالی که نواحی سایه اغلب از لحاظ تُن سردتر هستند. مانند انتقال از تاریک به روشن، نواحی سردتر هم معمولا در تصویر دورتر به نظر می رسند، در حالی که نواحی گرم تر معمولا جلوتر احساس می شوند.

تقویت این جدایی یا تفکیک رنگ طبیعی در پس پردازش بسیار آسان است، فقط افراط نکنید. با استفاده از ماسک های روشنایی (luminosity masks در فتوشاپ یا luminosity range mask در لایت روم)، نواحی روشن تر را گرم و سایه ها را سرد کنید (ماژول Split Toning در لایت روم نیز نتیجه کلی مشابهی به شما می دهد). این جدایی بین نور و تاریکی به ایجاد عمق بیشتر در تصویر کمک می کند. به عنوان مثال، در یک صحنه جنگلی، ممکن است بخواهید گیاهان کم اهمیت تر را سرد کرده و برگ های سرخس روشن تر را گرم کنید تا به «برجسته» شدن بهتر آنها در صحنه کمک کنید.

با وجود تنوع ترکیبات رنگ در عکاسی منظره، هیچ رویکرد مطلق و روش واحدی برای دستیابی به یک جلوه خاص وجود ندارد. بهترین رویکرد برای اصلاح رنگ، آزمایش کردن و سپس بررسی منتقدانه تاثیر آن است. آیا سرد کردن کل تصویر به دستیابی به یک حالت خاص کمک کرد؟ آیا افزودن گرما به سوژه آن را برجسته تر کرد؟

و مانند وینیت های نور مرسوم، مفهوم مشابهی در مورد وینیت های رنگ نیز به کار می رود. با در نظر گرفتن این که توجه ما به سمت نواحی گرم تر در یک صحنه جلب می شود، می توانید محیط اطراف را سرد کنید تا از منحرف شدن توجه بیننده به خارج از عکس جلوگیری کنید.

لنزک – توضیح اصطلاح: گاهی مه یا شرایط نورپردازی عکس شما را بی روح و بی رنگ و رو می کنند، انگار که شسته شده باشد، ما با استفاده از تکنیک تفکیک تُن ها (Split Toning) به این عکس که به دلیل تعداد رنگ های کمش به تک رنگ شباهت دارد جان مجددی می بخشیم و زنده و چشمگیرش می کنیم. اما چطور؟ با اضافه کردن تُن رنگ نارنجی به هایلایت ها و تُن آبی به سایه ها. در این مطلب می توانید درباره این تکنیک ویرایش عکس بیشتر بخوانید.

س

سخن آخر

هر تصویری نیاز به انتقال های مطرح شده در بالا ندارد، یا اصلا مناسب آن نیست. یک تصویر پرنور درخشان، مانند درختی در برف، از لحاظ بصری از نواحی روشن در محیط پیرامون به سمت شاخه های تاریک تر درخت پردازش می شود. اما باید به تاثیر انتقال اندازه، نور و رنگ بر نحوه درک تصاویر ما نیر توجه شود.

به علاوه، انتقال ها از سه مورد بررسی شده در بالا فراتر هستند. انتقال از شارپ به نرم نیز می تواند برای تقویت نحوه درک تصاویر شما مورد استفاده قرار گیرد. طبیعتا هرچه سوژه دورتر باشد وضوح (شارپنس) بیشتر محو می شود – فقط کافی است دفعه بعد که به پیاده روی می روید به رشته کوه های دوردست نگاهی بیاندازید. بنابراین در صورتی که پیش زمینه و زمینه میانی شما در فوکوس باشند، ممکن است نخواهید تصویری با فوکوس بر روی بینهایت ثبت کنید، و در عوض آن انتقال وضوح طبیعی را نشان دهید. به همین ترتیب، هنگام شارپ کردن تصویر برای انتشار در اینترنت، ممکن است ابرهای طلوع خورشید را از روند شارپ کردن نهایی حذف کنید تا توجه بیشتری را به سمت پیش زمینه شارپ تر جلب کرده و نگاه بیننده را از نزدیک به دور هدایت کنید.

تمام این تکنیک ها می توانند به بیننده کمک کنند تا زمان بیشتری را صرف مشاهده کار شما کند و مستقیما بر نحوه پردازش تصاویر شما تاثیر بگذارند. چه المان هایی توجه بیشتری را دریافت خواهند کرد؟ چه المان های ثانویه ای را می توان برای ایجاد زمینه و به یادماندنی تر کردن سوژه تقویت کرد؟

من هیچ وقت طرفدار تئوری و نظریه نبوده ام. بنابراین شما را تشویق می کنم که مراقب مفاهیم بررسی شده در بالا باشید – همه آنها همیشه مناسب نیستند. در عوض، وقت بگذارید تا به تاثیر انتقال بر نحوه درک تصاویرتان پی ببرید. وقت بگذارید و نظریه را منتقدانه (هم در محل عکاسی و هم در پس پردازش) در خدمت دید خلاق خود به کار بگیرید.

نویسنده: میچ گرین (Mitch Green)


لطفا نظرتان در مورد مطلب را در اینجا مطرح نمایید. اگر سوالی دارید، در بخش پرسش و پاسخ مطرح نمایید.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *